سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شبها گاهی آنقدر سنگین میشن که حتی درک حجم سنگینی ش هم زیاد کار اسونی نیست. بعضی شبها حس میکنم تمام بار دلتنگی جهان رو به دوش می کشم. خیلی شبهای سنگین و سختی میشن. نمیدونم چجوری میشه با این همه دلتنگی کنار اومد. بیام قبرستون بالای سرت به ی نقطه زل بزنم و هی گرمی چشامو کنترل کنم تا اشکم جلوی بقیه درنیاد. یا اینکه عکسا و فیلمای قدیمی رو زیر و رو کنم و همه ی دلخوشی های روزای خوش بیان جلوی چشمم؛ تمام حاشیه های مربوط به گرفته شدن یک عکس یا تمام بالا پایین پریدن های پشت و جلوی دوربین توی فیلم ها. یا اینکه آهنگ های قدیمی اون دورانم و آهنگایی که بطور خاص تو رو توی ذهنم میارن گوش کنم. پیاده روی کنم یا روی تختم تو تاریکی دراز بکشم. اسمت رو سرچ کنم و مدام از خودم بپرسم داری دنبال چی می گردی؟ یا صفحه ی چت باهات رو باز کنم همینجوری زل بزنم به صفحه؛ چون میدونم الان حرف زدن باهات یکی از ناامید کننده ترین لحظات زندگیمو رقم میزنه و این فراتر از تحمل سنگینی دلتنگی تمام دنیاست. یا ی جوری دنبال پیدا کردن یه عکس ازت باشم که البته هربار توش موفق نشدم. بجاش کلی سعی میکنم چهره ات رو یادم بیارم و هربار آخرش به این نتیجه برسم که نه، تو این شکلی نبودی. واقعا چ شکلی بودی؟ الان اگه بودی چه شکلی می شدی؟ موهات چ شکلی بودن؟عینکی میشدی؟ هنوزم مدل صدا و صحبت کردنت پشت تلفن همونقد هیجان انگیز می موند؟ کنارم می موندی یا اینکه ولم می کردی و فقط از دور با تاسف نگام می کردی؟ ازم ناامید میشدی؟ ازت ناامید میشدم؟

با وجود همه ی اینجور فکرا اما هنوزم دلم اصل وجودت رو میخواد. انقدی که تمام دلتنگی عالم رو بعضی شبا به دوش می کشم. انقدی سنگینی دلتنگی تمام دنیا زیاد هست که سهم زیادیش فقط برای تو باشه.

دلم برات تنگ شده.خیلی زیاد.




تاریخ : شنبه 96/3/13 | 10:2 عصر | نویسنده : پرادو سوار کوچک | نظر

  • قالب وبلاگ | بلاگ اسکای | ایران موزه