• وبلاگ : وقتي پرادو هست، پيداست كه بايد بود...
  • يادداشت : 'فراموشي.'
  • نظرات : 3 خصوصي ، 17 عمومي
  • پارسي يار : 2 علاقه ، 2 نظر
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام! خسته نباشي!

    شعر پر احساسي بود ب طور کل!!:) واااي چه بازي هاي شادي دلم يهو خواست!! خانوم کلاهدوز وقتي خووب ميشه خووووب ميشه ها!!! آه... راستي امروز ک رفتيم ختم شوهر خانوم قدريان هيلي دلم سوخت.... آخه يه هويي... آدم بدجوري شوکه ميشه...:((

    ما فعلا يني کم کم تو دبيرستان جا افتاديم!! شايد توش راحت نباشي اما يه کوچولو فقط يه کوچولو از درجه ي بچگي مون کم شده(يني از درجه ي خل بازي هامون!!) ک باز جاي شکرش باقيه!!! من کلا هيچ وقت زيست رو دوست نداشتم عکساشو مي بينم حالم بد ميشه!! مجبورم دستمو بذارم و عکساش بعد بخونم!! خيلي بد ميشم يني خيلي!! بله .... درسته اول مهرمون سنگين نبوده اما تو همين دو هفته مرديم و زنده شديم.....:پي

    پاسخ

    سلام!متشکرم!!:) آره خداييش!!برامنم همينطور بود.اينجوري خيلي شوکه کننده س:( خوبه که جاافتادين، فقط يکم دست از سر بوفه بردارين و دير به دير کارتاتونو شارژ کنين که ما تو صف هاش علاف شماهانشيم!!!!!(والله!!)حالاراضي هستي؟اوضاع خوبه؟ نه بابا!آدم تا آخر دوم دبيرستان بچه است!من توي دوسال زندگيم خيلي بچه بودم يکيش اول راهنمايي يکيش اول دبيرستان!اما بم خوش گذشت توي زمان خودش.دوم دبيرستان هم يه سن خاصيه تا نياي سوم درکش نميتوني بکني که چرا ميگم سن خاصيه!منم زيستو ب عنوان درس خوندني دوست ندارم ولي بعضي مبحثاش واقعا قشنگن!جوگير نشيا!!!دبيرستان هيچي فشار و اينا نداره کشکه!!:دي