سلام! خسته نباشي!
شعر پر احساسي بود ب طور کل!!:) واااي چه بازي هاي شادي دلم يهو خواست!! خانوم کلاهدوز وقتي خووب ميشه خووووب ميشه ها!!! آه... راستي امروز ک رفتيم ختم شوهر خانوم قدريان هيلي دلم سوخت.... آخه يه هويي... آدم بدجوري شوکه ميشه...:((
ما فعلا يني کم کم تو دبيرستان جا افتاديم!! شايد توش راحت نباشي اما يه کوچولو فقط يه کوچولو از درجه ي بچگي مون کم شده(يني از درجه ي خل بازي هامون!!) ک باز جاي شکرش باقيه!!! من کلا هيچ وقت زيست رو دوست نداشتم عکساشو مي بينم حالم بد ميشه!! مجبورم دستمو بذارم و عکساش بعد بخونم!! خيلي بد ميشم يني خيلي!! بله .... درسته اول مهرمون سنگين نبوده اما تو همين دو هفته مرديم و زنده شديم.....:پي