• وبلاگ : وقتي پرادو هست، پيداست كه بايد بود...
  • يادداشت : :-
  • نظرات : 1 خصوصي ، 18 عمومي
  • پارسي يار : 3 علاقه ، 1 نظر
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + maede(behem solly migoftan) 
    yadame behem ye zamani solly migoftan....weblog mineveshtam va nazar midadan...unmoghe ha kheili donyaro doost dashtam...ba khodam migoftam khoda joon doostaye khoobamo azam nagir...vaghti ke eshgh mana dasht va tanhayi bi mani tarin kalame too zendegim bood...vaghti ke yeki migoft perado va un yeki pershia....yadete?va in weblog mano bord be un zaman....zamani ke mano yade eshgh be cheshmaye baraghe aziz tarin doostam mindaze...yade tabooghzian mindaze....
    tanha kasi hasti ke ba sms hat mano shad mikoni va ye dore asasi too gozashtam mizanam....omidvaram tamoome lahazatet por az khoshi bashe....
    پاسخ

    سلام رفيق،...من چيزهاي زيادي رو يادمه.من هم ي زماني وبلاگ مي نوشتم و ب روياهام فکر مي کردم و براشون تلاش مي کردم.يادمه حتي ب کمترين مقدار پولي که ب دستم ميرسيد به عنوان ي سرمايه ي کوچيک براي ي پس انداز بزرگ نگاه مي کردم.روياي من اونموقع دقيقا 63ميليون و900 هزار تومن بود.الان هم ب برکت وضعيت اقتصادي بي مانند دنيا، 63ميليون و 900هزارتومن اون موقع حداقل دوبرابر شده.اونموقعي که ب تو ميگفتيم صلي...،آره يادمه.خوب هم يادمه.تو يادته ک ي بار به من ي پاکت قرمز دادي و توش،توي ي کاغذ کوچيک سوراخ دار،با روان نويس نارنجي-احتمالا يوني بال نارنجي-نوشتي و توي پاکت برام گل بنفشه ي خشک شده گذاشتي؟!من اينو يادمه.حتي بعضي از جمله هايي که توشون نوشتي هم حدودش رو يادمه.اون گل هاي بنفشه از اونموقع تا حالا توي قفسه اي از کمدم هستن ک اون روزا خيلي خلوت بود ولي الان پر شده از چيزايي که خاطره يا حتي نوستالژي شده.من حتي شيرشما هم نگه داشتم توي اون قفسه!مثلا ي نمونه از موشک هايي که اونموقع درست مي کردم و هزار تا چيز مختلف عجيب و غريب که ديگران به من دادن يا من از اونا به يادگار براي خودم نگه داشتم.ي گل نارنجي هم از اونا ک توي حياط مدرسه ب وفور بود-و پولي ي بار يکيشونو خورد- رو هم به طرز مفلوکي خشک کردم و نگه داشتم.گل خشک کردن رو تازه ياد گرفتم بطور نيمه حرفه اي!و از اونموقع دوتا گل خشک کردم و هر دوتا خوب خشک شدن.اونموقع ک يکي از اين دوتا گل مذکور رو خشک کردم(اسم هيچکدوم رو هم بلد نيستم:$!!) با خودم قرار گذاشتم ک يکيشو بذارم براي همون کودکانه اي که هميشه دست آوردهاي دوست داشتني ام رو بهش ميدادم-فک نکنم ک يادت رفته باشه،ولي اگه هم يادت رفته بود ي کم فک کني يادت مياد...-و اون کودکانه هم همين رفتارو ميکرد.اما اين کارو نکردم.اونموقع ک اين کارو نکردم هيچوقت فکر نمي کردم روزي برسه که نخوام اين کارو بکنم.شايد هر کي که بشنوه باور نکنه.خودمم ک بهش فکر مي کنم باورم نميشه،گاهي!من هم دنيا رو دوست داشتم.آدم هاش رو.همه چيز قشنگ بود.حتي تلاش بامزه ي من ک خيلي هم روش پافشاري داشتم براي تحقق رويايي که ازش همين ي صفحه وبلاگ مونده و ي اسم مستعار مجازي،قشنگ بود.(تو شنيده بودي اون شعر تحريفي منو ک اولش قشنگ بود داشت؟؟!چيزي يادت مياد؟؟)الان اکثر آدما برام ي موجود گنگ اند.نميدونم تا لحظه اي بعد هميني هستن ک وقتي دارن توي چشمام نگاه مي کنن هستن يانه،نميدونم اين موجودي ک توي چشماي من زل زده از نگاهش ميشه همون چيزي رو فهميد ک واقعا وجود داره يا نه.هنوزم ک هنوزه فکر مي کنم تنهايي چيزي وحشتناک تر از چيزيه ک ي آدم ميتونه تجربه کنه؛حتي ي آدم واقعا تنها،يا آدمي ک فکر مي کنه خيلي تنهاس. اما همين چيز خيلي وحشتناک رو هر وقت حتي احساس مي کنم،باتمام وجودم ب هم مي ريزم.ما هنوز به اندازه اي ک ي آدم مي تونه تنها باشه،تنها نيستم.چون اگه اينطوري بود الان تو اينجا نبودي و من هم.و هي توي عبارت هام نمي گفتم ما.خيلي وقته ک ديدگاه قشنگ نگاه کردن و دلخوش شدن ب چيزهاي احتمالي و الکي رو از توي خودم ريختم توي سطل آشغال!حتي چيزايي ک گمان مي کردم آدم ها ميتونن با تکيه ب اونا دنياشونو زيبا کنن.اما الان فکر مي کنم انسان با تمام وجودش و غرورش موجود کمي ئه،هيچي نيست.هر چقدر که ميخواد جاودانه باشه،بازم روحي ک توش بوده کشته ميشه و ب ي موجود ديگه تبديل ميشه.دوستام توي هر شرايطي مي تونن حتي براي چند لحظه هم ک شده منو به دنيا اميدوار کنن،با بودنشون...با چشماي براقشون.آخرين بار چشمايي که برق مي زدن رو جلوي دبيران راهنمايي ديدم.معلم رياضي سال دوم راهنمايي مون.يادته؟؟و بعد هم توي چشماي معلم رياضي سوم راهنمايي مون.(يکي از دوستاي الانم وقتي خوراکي مي بينه گاهي وقتا چشماش ي برق خوشگلي مي زنه...خيلي دوست دارم!!:دي)هر وقت ب اين دو نفر فکر مي کنم تمام خاطراتي ک توي کلاس هاشون گذشت مياد جلوي چشمام.يادته پولي سکسکه مي کرد بعد تو-بغلدستيش بودي ميز آخر،ما هم ميز کناري تون بوديم-ي کيسه کنارش ترکوندي و معلم ميخواس از کلاس بيرونت کنه؟!يادته موهاتو ک کوتاه کرده بوي ميگفتم شبيه کيا ميشي؟؟چ شعري ميخوندي خودت؟؟! اينا رو گفتم خنديدم خودمم!:) اين روز ها ب اين فکر مي کنم ک هر چيزي از گذشته ب روال سابقش باقي مونده يا بهتر از گذشته شده نشونه ي خوبيه براي بقاي دنياهامون.خوشحالم ک اينطوري فکر مي کني!خوشحالم ک همچين چيزايي وجود دارن،هرچند که کم اند.ک اگه نبودن وبلاگمو اسمشو عوض مي کردم،ميذاشتم: مرگ تدريجي يک رويا!شايدم ميذاشتم مرگ تدريجي ي عالمه رويا نه فقط يکيشون.