سفارش تبلیغ
صبا ویژن

توی خیالم وقتایی که دارم قدم میزنم، بجای تمام ماشین های پارک شده کنار خیابون از پارک درمیام و راهنما میزنم و راه میفتم تو خیابون اصلی. بجای راننده ها وقتی صدای بوق موتور رو میشنوم هول میشم و تو آینه دنبال موتوریه می گردم و آخرش هم پیداش نمیکنم و اون خودش می پیچه میاد جلوم. توی سربالایی ها استرس می گیرم که ماشین گیر کنه. گاهی حس میکنم به اندازه تمام ماشین های تو خیابون به رانندگی شون فکر کردم. 

توی خیالم وقتی آهنگ گوش میدم ضبط زنده شو تصور میکنم در حالیکه دارم عجیب ترین ساز رو من میزنم، یا شاخص ترین صدا مال ساز منه. گاهی هم خود خواننده میشم و خونده و نخونده نفسم می گیره بجای خواننده هه و تو دلم میگم که قطعا زندشو خودشم کامل نمیخونه:)))

توی خیالم همیشه چیزایی رو دوست دارم که فقط خودم ازشون سردرمیارم و برام مهم نیس چیزای عادی و روزمره و کاربردی ای رو که همه خودشونو توش دفن کردن.

توی واقعیت هر روز ی مسیر رو پیاده میرم تا برسم به کلاس هایی که تحمل و تمرکز و علاقه داشتن بهشون از هر کاری توی این دنیا سخت تره. و بعدشم گریزان برمیگردم خونه و سردرد می گیرم بخاطر فشار گذروندن اینجور روزا،و هربار از کنار خیال هام می گذرم تا ب کلاس هام برسم:))). کنار پله های ورودی دانشکده ی سری آجر چیدن که از زمانی که حلیا اینا اومدن دانشگاه مسابقه داشتن تا حالا همونجا مونده. نمیدونم چقد ازش گذشته. منم خیلی وقته چیده شدم یه گوشه. دیگه خودمم نمیدونم چقد ازش گذشته.

پ.ن: اینا رو یکسال پیش نوشتم. حلیا اینا(!) امسال کنکور دارن اما هنوزم آجر ها کنار پله های دانشکده چیده شدن. و من هنوزم مصداق نوشته های یک سال پیشمم.




تاریخ : دوشنبه 96/10/25 | 2:43 عصر | نویسنده : پرادو سوار کوچک | نظر

این مدت فیلم خیلی بیشتر از همیشه دیدم. سریال هم بیشتر از همیشه دیدم. همیشه فیلم خوب دیدن بهم حس سبکی فوق العاده ای میده و فیلم بد دیدن باعث میشه خیلی حرصم دربیاد.

اگه من یکی از شخصیت های فیلما یا سریالایی که تا حالا دیدم می بودم، یا آخر فیلم معلوم میشد که ما دو نفریم یا از ورژن پیچده و خاصی از دو شخصیتی بودن رنج می برم. البته خوبی اینایی که چند شخصیتین تو فیلما همیشه این بوده که وقتی شخصیت دوم وارد میشه شخصیت اول چیزی از رفتار اون رو یادش نیست، لااقل تا مدت زیادی که اینجوریه. و این دو شخصیت دشمنی خیلی زیادی باهم دارن.

آخر فیلم هم بسته به اینکه محصول چه کشوری باشه و زمان فیلم چقدر باشه، شخصیت اول به نحوی از شر شخصیت دوم خلاص میشه. توی یکی از فیلما بود طرف تیر زد تو دهن خودش تا اون یکی مرد! و بهترین مدل خلاص شدنی که توی یه سریالی دیدم این بود که خصوصیات شخصیت هاید توی شخصیت اصلی هم ظاهر شد.(بیماری هاید و جکیل) ولی بنظرم دلیل عمده ی این پایان خوش بخاطر کشور تهیه کننده سریال بود. ما که راضی بودیم.

لطفا توی فیلم/سریال های بعدی تون، یکی رو نقش اصلی بذارین که حتی ندونه از بین شخصیت هایی که توشن شخصیت اصلیش کدومه. این شخصیت ها باهم هیچ دشمنی ای ندارن، فقط هیچ شباهتی هم ندارن به هم. اگه هموطنای کره ایم زحمت ساخت این فیلم/سریال رو می کشن بی زحمت ضمن خدشه دار نکردن قانون هپی اند شون، یه 16 قسمتی هر قسمت یک ساعته ی خوب بسازن و کراش قشنگم هم نقش عشق دختره رو بازی کنه. اگرم فیلم آمریکایی ش می کنین لطفا خیلی کشش ندین، لطفا آی ام دی بی اش بیشتر از هشت باشه، و اینکه لطفا حدود سنی برای هر شخصیتی که توی فیلم قراره اضافه کنین بگین تا بازیگر مورد نظرمو انتخاب کنم.

داستان رو از جایی شروع کنین که دختره تصمیم گرفت ساعت هفت از سر خیابون فاطمی تا خونشون پیاده بره ولی همونجا سوار اتوبوس شد و مشغول نوشتن این حرفا شد تا ده دقیقه ای رسید ایستگاه نزدیک خونشون؛ در ادامه نشست تو ایستگاه اتوبوس تا نوشته اش تموم بشه و آخر سر هم ادیتش کرد و با خودش تصمیم گرفت بعد صد سال وبلاگش رو آپ کنه! (و تا الان هم معلوم نیست که پست اینستاگرام میشه یا همون وبلاگ، یا ی گوشه ای برای همیشه می مونه و خاک می خوره.)

اما بنظرم اگه بدین فیلم رو نولان بسازه که دیگه کاملا حله. تیتراژ هم خانوم ادل زحمت بکشن. کاز دیس ایز د اند!:)))

 .

 

پ.ن: وبلاگم برام یادآور دوران باشکوه حوالی سیزده سالگیمه. نمیدونم با اینجور نوشتنا تا چه حد شکوه(!) اون دوران رو خراب می کنم. احتمالا اگه من الان همون من بود لااقل شوماخر وار راننده ی یه پراید شده بودم و مدل نوشتنم هم همونطور مثه قبل کلی پیچونده شده و دفن شده می موند.




تاریخ : یکشنبه 96/5/8 | 11:10 عصر | نویسنده : پرادو سوار کوچک | نظر

  • قالب وبلاگ | بلاگ اسکای | ایران موزه